
خادم| به کلمه «باران» فکر میکنم. تمام طول مسیر تا رسیدن به دانشگاه سجاد در بلوار جلال آل احمد. فکر میکنم به بار مثبت و حسی خوب که از این کلمه میآید؛ باران است و طراوت، باران است سرسبزی، باران است و حیات، باران است و خیر و برکت، رزق و روزی.
با خودم فکر میکنم شاید دلیل انتخاب این اسم برای یک خیریه دانشجویی، همینها و بیشتر از اینها باشد. به دانشگاه که میرسم از نگهبان ورودی میپرسیم اینجا «باران» دارید؟ و آن مرد میانسال انگشت اشارهاش را میگیرد به سمت درب ورودی و آدرس میدهد: طبقه اول، انتهای سالن.
طبق قراری که از قبل با بچههای بارانی داریم، به موقع به قرار ملاقات میرسم. چند جوان با انرژی در اتاق شیشهای انتهای سالن که روی آن نام خیریه را نوشتهاند، منتظراند. میپرسم جمعیتتان همین اندازه است؟ زهرا میرزایی که دبیر گروه خیریه باران است از آن بین جواب میدهد: یکی دو نفری نیستند.
قبل از شروع هر صحبتی مختصری توضیح میدهد: بچههای این مجموعه روزهای دانشجوییشان را با باران شروع کردهاند و این بارش آن قدر برایشان برکت داشته است که با اشتیاق در تمام برنامهها شرکت میکنند.
نه اینکه فکر کنید حضور آنها در این برنامه و این امور بخواهد امتیازی برایشان به حساب بیاید. در رزومه آنها برگ متمایزی وجود نداردکه بخواهند به خاطر آن در این برنامه حضور داشته باشند. اما تمام آنها به مسیری که انتخاب کردهاند اطمینان دارند و با اشتیاق ادامه میدهند.
زهرا میرزایی که ورودی سال ۹۳ است و نرم افزار میخواند از همان سال اول دانشگاه فعالیت دانشجویی باران را کشف کرده و توفیق ورود به آن را یافته است. اینها را خودش با عبارتی بهتر توضیح میدهد: همیشه دعا میکردم خدا مرا واسطهای قرار دهد برای خوب کردن حال بندههایش و حالا کسانی را سر راه من گذاشته است که حقیقتا از بودن با آنها خوشحالم. میگوید: اگر کارما تا امروز خوب پیش رفته به این خاطر است که هرکس قدم در این راه گذاشته با عشق کار کرده است.
همیشه دعا میکردم خدا مرا واسطهای قرار دهد برای خوب کردن حال بندههایش
میرزایی در ادامه صحبتهایش با یک اشاره کوتاه به اینکه باید ساختن خودمان را از جایی شروع کنیم، میگوید: من آدم خیلی سازگار و آرامی نبودم. این را از این بابت میگویم که خیلی زود عصبانی میشدم، خصوصیتی که خیلی از جوانهای هم سن و سال من دارند. اما از وقتی وارد این جمع و گروه شدم یاد گرفتم کنترل بیشتری روی رفتارم داشته باشم. آن هم به این خاطر که برای داشتن کلام تاثیرگذاری باید در مرحله اول آرام باشی و آرامش داشته باشی تا بتوانی به بهترین شکل ممکن هدفت را دنبال کنی و پیامت را انتقال بدهی.
او ادامه میدهد: من این رفتار را در همراهی با گروه آموختم. قطعا همه ما کاستیها و اشکالاتی دررفتار و گفتارمان داریم، اما وقتی بسیج میشویم تا به عنوان یک گروه دانشجو و الگو وارد جمعی بشویم که با یک چشم دیگر به ما نگاه میکنند، سعی میکنیم این الگو بودن را حفظ و برای بهتر شدن آن تلاش کنیم.
قبول شدن در دانشگاه حس غریبی دارد، موضوعی که محمد بیات، مسوول گروه آموزش به آن اشاره کرده و میگوید: حالا فکر کنید این قبولی با تغییرات خاص در زندگیات هم همراه باشد. محمد کمی به عقبتر برمیگردد و از دوران نوجوانی و بلوغش تعریف میکند که همراه با سرکشیهای خاص این دوران بوده است.
میگوید: تک پسر خانواده هستم و توقعم از پدر و مادر و اطرافیان خیلی زیاد بود و با کوچکترین ناملایمتی واکنش نشان میدادم و عصبانی میشدم. اما از زمانی که وارد دانشگاه شدم و با این گروه آشنا شدم نگرش و نگاهم به زندگی و اطرافیان عوض شد و این تغییر را پدر و مادرم هم لمس کردهاند و اعتراف میکنند و من همه اینها را مدیون الطاف بارانیها هستم.
محمد در خصوص فعالیتهای خیریه باران خاطرنشان میکند: جامعه هدف ما بچههای بیسرپرست و بد سرپرست هستند. شاید برای خیلی از ما این تصور پیش بیاید که آنها به ما احتیاج دارند، ولی حقیقت امر این است که وقتی وارد این گروه و با آنها همراه میشوی، متوجه خواهی شد که خود ما بیشتر از همه به این بچهها و مراوده و رفت و آمد با آنها احتیاج داریم. این نظر محمد را بقیه بچههای بارانی هم تایید میکنند و این یکی وجه اشتراک مهم در بین همه آنهاست.
او تعریف میکند: در این مراوده تاثیرات دو طرفه است و نه اینکه فکر کنید ما الگوی بچهها هستیم و به آنها چیزی یاد میدهیم. بگذارید ماجرایی را برایتان تعریف کنم؛ در یک گردش گروهی یک دفعه چشمم به پسر بچه هفت سالهای افتاد که داشت زباله خوراکیاش را از پنجره بیرون میانداخت، صدایش کردم و گفتم میدونی این کار زشتیه؟
عکسالعمل و پاسخ پسر بچه برای من خیلی جالب بود گفت:
-شما هم آشغال بیرون میاندازید؟
کمی فکر کردم و دیدم گاهی این کار رو انجام میدهم، به رو نیاوردم و گفتم: دیگه این کار و انجام نده باشه؟
او هم کم نیاورد و گفت: به شرطی که شما هم دیگر انجام ندهید.
از این ماجرا هفت، هشت ماهی میگذرد، اما از آن روز تلنگری خوردم و بیشتر حواسم را جمع کردم که این کار را نکنم. برایم جالب بود بچهای به این کوچکی درس به این بزرگی به من داده باشد، پس میبینید که تاثیر دو جانبه است. یعنی بعضی مواقع ما از بچهها درس میگیریم.
بیات در ادامه صحبتهایش میگوید: گروههای سنی که تحت پوشش زیر مجموعه باران هستند طیفهای مختلفی را شامل میشوند؛ کودک، نوجوان و جوان. یک بخش از مشکلات این بچهها، مشکلات آموزشی است که معمولا با آن درگیر بوده و هستند، اما مشکل اصلی خلاهای عاطفی شدیدی است که این گروه از اجتماع با آن درگیر هستند.
بچههایی که معمولا از دوران کودکی احساسات درونیشان را چندان بروز نمیدهند و هر چه بزرگتر میشوند نیاز به ابراز احساسات دارند و ما میتوانیم در کنار برنامه آموزشی تا حدی در رفع این نیاز را کمک کنیم. او ادامه میدهد: آنها به خاطر جای خالی کانونی به نام خانواده در زندگی، هر اندازه هم که از طرف دیگران به آنها محبت شود، معمولا باز هم این خلا پر نمیشود.
سپیده جلائیان، مسئول کارگروه فرهنگ و ارتباطات است که دو زیر شاخه تبلیغات و مستندسازی را شامل میشود. او ضمن توضیحات کوتاهی که درباره مستندسازی روزهای خاطرهساز جمع بارانیها میدهد، میگوید: ما برای بچهها به مناسبتهای مختلف برنامه و جنگ برگزار میکنیم. آنها را به دانشگاه دعوت میکنیم یا مقدمات یک اردو و گردهمایی گروهی را انجام میدهیم.
او ادامه میدهد: مستندسازیها بیشتر به خاطر آشنایی گروه بعدی و دانشجویانی است که بعد از ما وارد مجموعه باران میشوند. بخش تبلیغات هم به خاطر اخبار نمایشگاههای مختلفی است که با همت و کمک بچهها برگزار میشود و بیشتر به منظور جذب نیروهای تازه و جدید است.
جلائیان میافزاید: شاید برای کسانی که از بیرون به ماجرا نگاه میکنند و یا حرفهای ما را میشنوند و میخوانند عجیب باشد که بارانیها یک بخش از وقتشان را بیهیچ چشمداشتی برای بچههایی بگذارند که احتمال بِزه در آنها زیاد است، چون خانواده نداشتهاند، چون مادر را نمیشناسند و لفظ پدر برای آنها واژهای غریب و عجیب است. اما باید وارد این جمع و همراه آنها شوید تا باور کنید ساعاتی را که برای باران و بارانیها میگذارید به قول معروف از زندگیشان به حساب نمیآید.
جلائیان هم اعتراف میکند وارد شدن به این جمع، آدم را پایبند میکند و دلیلش را هم اینطور توضیح میدهد: در همین ساعات کوتاهی که با بچهها سر و کار داریم مفهوم دوست داشتن را به معنای واقعی- این را تاکید میکنم- به معنای واقعی حس و لمس میکنیم و میفهمیم در این دنیای ناسپاس هنوز چشمها و قلبهای سپاسگذاری هست که تو را به خاطر خودت دوست دارند.
جلائیان میگوید: بچهها آن قدر پاک و با صفا هستند و گاهی اوقات آن قدر خالصانه ابراز علاقه میکنند که آدم میماند چه واکنشی نشان دهد. او از جریانی تعریف میکند که چند وقت قبل اتفاق افتاده است: آن روز مشغول کار با یک پسر بچه بودم. موضوع درس درباره بهداشت بود و قرار بود بچهها یک پیام بهداشتی بنویسند، آن روز خیلی حس خوبی به من دست داد وقتی جمله پسر بچه را مرور کردم که نوشته بود «خاله سپیده با دستان تمیز غذا میخورد» و هر چه من و اطرافیان اصرار کردیم که، چون پیام بهداشتی ندارد جمله را عوض کند زیر بار نمیرفت و میگفت: «دستان خاله سپیده تمیز است.»
جلائیان میگوید: هیچ وقت دوست داشتن را به این خالصی و یکرنگی ندیدهام. ما بارانیها خودمان را مدیون لطف این بچهها میدانیم، آنها محبتشان و گرمای وجودشان را از هیچکس دریغ نمیکنند و به غریبه و آشنا با لفظ عمو و خاله یکسان میبارند تا که همه را شیفته خود سازند.
او درباره اینکه چطور میشود بارانی شد میگوید: فرمهایی هست برای کسانی که تمایل به ورود به این مجموعه دارند، بر اساس نوع علاقه و زمانی که دارند میتوانند در آن ثبت نام و اعلام حضور کنند.
این عضو درباره همراهی مسوولان با گروه میگوید: خوشبختانه همه با میل و اشتیاق تمام این طرح را پذیرفتهاند و ما را همراهی میکنند، از مسئولان دانشگاه تا مسئولان شهرداری و جا دارد از مساعدتهای ویژه شهرداری منطقه و آقای رنجبر تشکر کنیم.
ما بارانیها خودمان را مدیون لطف این بچهها میدانیم، آنها محبتشان و گرمای وجودشان را از هیچکس دریغ نمیکنند
او در پایان صحبتهایش خاطرنشان میکند: اگر همه آدمها این بچهها را فرزندان خودشان بدانند، آنها پشتشان گرم خواهد بود که خانوادهای بزرگ و مهربان دارند و برای کمک به آنها هیچ وقت دیر نیست، حتی همین حالا میشود سراغشان رفت.
اعضای گروه باران متشکل از دانشجویانی هستند که از طرق مختلف با این گروه آشنا و عضوگیری شدهاند.
جرقه راه انداختن این مجموعه به سال ۱۳۸۲ بر میگردد و ایده یکی از دانشجویان به نام خانم ابراهیمی بوده که همراه با چند نفر از دوستانش به مجموعههای کودکان بیسرپرست و بدسرپرست سر میزدند و برای آموزش آنها وقت میگذاشتند، روالی که سالهای بعد با استقبال دانشجویان دیگر همراه شد و ادامه پیدا کرد و الان مجموعه خیریه باران با همراهی و کمک خیران و نیکوکاران که معمولا از والدین و نزدیکان دانشجویان به شمار میآیند ادامه مسیر میدهد.
بارش باران در هشت مرکز بهزیستی که شامل سه مرکز دخترانه و پنج مرکز پسرانه است ادامه دارد. این مجموعه متشکل از چند کارگروه آموزشی و پژوهشی و فرهنگ و ارتباطات و مالی است. روایت بچههای بارانی داستانی شنیدنی دارد. آنهایی که آرامش روح را فراتر از هر مدال و افتخاری میدانند و در درجه اول به خودشان کمک میکنند. آنهایی که خلوصشان چند پله بالاتر از آن است که به خاطر پول و شهرت و جایگاه دنبال کار را بگیرند.
دانشجویان اعضای این خیریه تاکید دارند که برای فهمیدن اینکه درک محبت انسانی چه لذتی دارد باید همراه آنها دست توی دستهای کودکانهای بگذاری که از خانه و خانواده فقط تصویر یک سقف و چهار دیواری را به خاطر میآورند.
* این گزارش پنج شنبه، ۱۳ آبان ۹۵ در شماره ۲۱۳ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.